من! عاشقم !!عاشقم!
H@M!D KH0R@M! R@D
درباره وبلاگ


لینک سایتهای من ------------------------------------- (H026.ORQ.IR) (GO-NG.LXB.IR) ------------------------------------- حالشو ببرید!

پيوندها
هرچی دل تنگت میخواهد
موس بیسیم شیشه ای









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 62
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 64
بازدید ماه : 64
بازدید کل : 5981
تعداد مطالب : 57
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


عاشقانه ها عاشقانه ها عاشقانه ها عاشقانه ها عاشقانه ها

كد موسيقي براي وبلاگ



Top Blog
مسابقه وبلاگ برتر ماه

نويسندگان
HAMID
هادی بختیاری

آرشيو وبلاگ
ارديبهشت 1392


آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
شنبه 7 ارديبهشت 1392برچسب:خنده دار,جک,جک جدید,جک ترکی,جک غضنفری,جک قضنفری,جک لری ,, :: 12:10 :: نويسنده : HAMID

خدایا به ما که بنز و بی ام و نمی دی... حداقل به اونایی که می دی، یه کم به قیافه هاشون دقت کن ما این قدر حرص نخوریم!

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

آقا یه سوال !!!
چرا به(ن) ميگن(نون) امابه(ک)ميگن (کاف)؟!! ؟؟؟
نه واقن ؟؟؟

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

یه بارم با مخاطب خاصـــــم رفتیم کــــوه
لبه پرتگــــاه پاهاش سُر خورد دستاشـــو گرفتم که نره
اما یاد این جملـــه افتادم که میگه عشقتـــــو رها کن اگه برگشت که
مال توئه اگه نه از اولــــم مال تو نبوده
منم دستاشــــو رها کردم !
هیچی دیگه ....منو نخواست بی شعور!!!! :ا
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
عایا میدانستید ممه را از آخر بخوانید صدای خوردنش در می آید؟؟
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
یه تبلیغ دیدم که اصلا نمیتونم هضمش کنم !
باباهه میاد تو خونه میگه دخترم امسال دوست داری مسافرت کجا بریم ؟
دختره میگه بابایی من از مسافرت میترسم !
باباهه میگه واسه چی عزیزم ؟!
دختر : آخه خیلی ها تو مسافرت کشته میشن . . . !
بابا :غصه نخور دخترم بابا فکر اونجاشم کرده !
بعد پرده رو کنار میزنه یه پراید پارکه !
دختره :هوراااااااااااااا
بعدشم میگه سایپا مطمئن :| :|

H@M!D
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
اخ جون فصل گرما داره میاد...خیلی دوسش دارم...بخاطر:
بستنی،استخر روباز،ساپورت،پیک نیک با رفیقات،تیشرت آستین کوتاه،ساپورت،نوشیدنی های خنک،آب بازی تو پارکا،ساپورت،و کلی چیزای قشنگ و ساپورت که تو تابستون فقط میشه تجربشون کرد....بازم ساپورت :D
عاشقانه ها عاشقانه ها عاشقانه ها 

Top Blog
مسابقه وبلاگ برتر ماه

 
جمعه 6 ارديبهشت 1392برچسب:داستان,کیک تولد,کیک,ماجرا,خنده دار, :: 11:13 :: نويسنده : HAMID

مزدا ۳۲۳ قرمز رنگ، تا به نزدیکی دختر جوان رسید به طور ناگهانی ترمز کرد . خودرو

چند قدم جلوتر از دختر جوان از حرکت ایستاد ، اما راننده، خودرو را به عقب راند، تا

جایی که پنجره جلو دقیقا روبروی دختر جوان قرار گرفت .

این اولین خودرویی نبود که روبروی دختر توقف می کرد ، اما هریک از آنها با بی

توجهی دختر جوان ، به راه خود ادامه می دادند . دختر جوان، مانتوی مشکی تنگی

به تن کرده بود که چند انگشتی از یک پیراهن بلند تر بود . شلواری هم که تن

دخترک بود ،همچون مانتویش مشکی بود و تنگ می نمود که آن هم کوتاه بود و تا

چند سانتی پایین تر از زانو را می پوشاند . به نظر می آمد که شلوار به خودی خود

کوتاه نیست و انتهای ساق آن به داخل تا شده . دختر جوان نتوانست اهمیتی به

مزدای قرمز رنگ ندهد .

سرش را به داخل پنجره خم کرد و به راننده گفت :” بفرمایید؟” . مزدا مسافری

نداشت . راننده آن پسر جوان و خوش چهره ای بود که عینک دودی ظریفی به

چشم داشت . پسر جوان بدون معطلی و با بیانی محترمانه گفت : ” خوشحال

میشم تا جایی برسونمتون”.

دختر جوان گفت : ” صادقیه میرما”. پسر جوان بی درنگ سرش را به نشانه تائید

تکان داد و پاسخ داد : ” حتماً، بفرمایید بالا “. دخترک با متعجب ساختن پسر جوان،

صندلی عقب را برای نشستن انتخاب کرد .چند لحظه ای از حرکت خودرو نگذشته

بود که دختر جوان ، در حالی که روسری کوچک و قرمز خود را عقب و جلو می

کشید و موهای سرازیر شده در کنار صورتش را نظم می داد ،گفت :

” توی ماشینت چیزی برای گوش کردن نیست “

- البته .

پسر جوان ،سپس پخش خودرو را روشن کرد . صدای ترانه ای انگلیسی زبان به

گوش رسید . از آینه به دختر جوان نگاهی انداخت و با همان لبخند ظریفش که از

ابتدا بر لب داشت گفت :”کریس دبرگ هست ، حالا خوشتون نمیاد عوضش کنم “.

دخترک با شنیدن حرف پسرجوان ،خنده تمسخر آمیزی سر داد .

- ها ها ها ، این که اریک کلاپتون . نمیشنوی مگه ، انگلیسی می خونه . اصلا

کجاش شبیه کریس دبرگ .

- اِه ، من تا الان فکر می کردم کریس دبرگ . مثل اینکه خیلی خوب اینا رو می شناسید ها .

دخترک ، قیافه ای به خود گرفت و ادامه داد:” اِی ، کمی ”

- پس کسی طرف حسابمه که خیلی موسیقی حالیشه . من موسیقی رو خیلی

دوست دارم ، اما الان اونقدر مشغله ذهنی دارم که حال و حوصله موسیقی کار

کردن رو ازم گرفته .

دخترک لبخندی زیرکانه زد و با لحنی کش دار گفت:” ای بابا، بسوزه پدر عاشقی .

چی شده ، راضی نمیشه ؟”

- نه بابا، من تا حالا عاشق نشده ام . البته کسی رو پیدا نکرده ام که عاشقش

بشم ، و اگرنه اگه مورد خوبی پیش بیاد ، از عاشقی هم بدم نمیاد . اصل قضیه اینه

که، قبل از اینکه با ماشین بزنم بیرون و در خدمت شما باشم ، توی خونه با بابام

دعوام شد .

- آخی ، سرچی؟ لابد پول بهت نمی ده.

- نه ، تنها چیزی که میده پول . مشکل اینجاست که فردا دارم می رم بروکسل،

اونوقت این آقا گیر داده بمون توی شرکت کار داریم .

با گفتن این جملات توسط پسر جوان ، دخترک، با اینکه سعی می کرد به چهره اش

هویدا نشود ، اما کاملا چهره اش دگرگون شد و با لحنی کنجکاوانه پرسید: ” اِه،

بروکسل چی کار داری؟ ”

- دایی ام چند سالی هست که اونجاست . بعد از سه چهار ماه کار مداوم ، می

خواستم برم اونجا یه استراحتی بکنم؟

دخترک بادی به غبغب انداخت و سریع پاسخ داد:

- اتفاقا من هم یک هفته پیش از اسپانیا برگشتم.

- اِه، شما هم اونجا فامیل دارید؟ کدوم شهر.

- فامیل که نداریم ، برای تفریح رفته بودم ونیز.

پسر جوان نیشخندی زد و گفت : اصلا ولش کن بابا ، اسم قشنگتون چیه؟

- من دایانا هستم. اسم تو چیه، چند سالته؟ چه کاره ای؟

- چه خبره؟ یکی یکی بپرسید، این جوری آدم هول میشه … اولاً این که اسم خیلی

قشنگی دارید ، یکی از اون معدود اسم هایی که من عاشقشونم . اسم خودم

سهیل ، ۲۵ سالمه و پیش بابام که کارگذار بورس کار می کنم . خوب حالا شما .

دخترک با شنیدن این حرفهای سهیل ، چهره اش گلگون شد و به تشویش افتاد .

- من که گفتم ، اسمم دایاناست . ۲۳ سالمه و کار هم نمی کنم . خونمون سمت

الهیه است و الان هم محض تفریح دارم می رم صادقیه . تا حالا بوتیک های اونجا

نرفته ام . با یکی از دوستام اونجا قرار گذاشته ام تا بوتیک هاش رو ببینیم و اگه چیز

قشنگی هم بود بخریم .

- همین چیزایی هم که الان پوشیده اید خیلی قشنگه ها.

دایانا ، گره کوچک روسریش را باز کرد و بار دیگر گره کرد . سپس گفت:

- اِی ، بد نیست . اما دیگه یک ماهی هست که خریدمشون . خیلی قدیمی شده

اند … . ولش کن ، اصلا از خودت بگو ، گفتی موسیقی کار نکرده ای و دوست داری

کار کنی ، آره؟

- چرا ، تا چند سال پیش یه مدتی پیانو کار می کردم.

دخترک ، سعی می کرد دلبرانه سخن وری کند ، اما ناگهان به جوشش افتاد ،

طوری که منقطع صحبت می کرد و کلمات را دستپاچه بیان می کرد.

-ای وای، من عاشق پیانو ام . خیلی دوست دارم پیانو کار کنم ، یعنی یه مدتی

هست که کلاسش رو می رم ، اما هنوز خیلی بلد نیستم . … اصلا اینجوری

نمیشه، نگه دار بیام جلو بشینم راحت تر حرف بزنیم .

سهیل ، بی ردنگ خودرو را متوقف کرد . دایانا هم سریع پیاده شد و به صندلی جلو

رفت .

-دایانا خانوم ، داریم می رسیما .

- دایانا خانوم کیه؟ دایانا … . ولش کن ، فعلا عجله ندارم . بهتره چند دقیقه دیگه هم

با هم باشیم . آخه من تازه تو رو پیدا کرده ام . تو که مخالفتی نداری ؟

- نه ، من که اومده بودم حالی عوض کنم . حالا هم کی بهتر از تو که حالم رو عوض

کنه . فقط باید عرض کنم که الان ساعت نه و نیمه ، حواست باشه که دیرت نشه .

دخترک با شنیدن صحبت های سهیل، وقتی متوجه ساعت شد، چهره اش رنجور

شد و در حالی که لب خود رابا اضطراب می گزید ، گفت:

 

-آره راست میگی … پس حداقل یه چند دقیقه ای ماشینت رو دور فلکه نگه دار ،

باهات کار دارم .

سهیل ، با قبول کردن حرفهای دایانا ، حوالی میدان که رسید ، خودرو را متوقف کرد

. روی خود را به دخترک کرد و کمرش را به در تکیه داد . عینک دودی را از چشمانش

برداشت .چهره ای نسبتا گیرا داشت . ته ریشی به صورتش بود و موهایی ژولیده

داشت که تا گوشش را می پوشانید . پخش خودرو را خاموش کرد و سپس با همان

لبخندی که بر لب داشت گفت :

- بفرمایید.

دیگر کاملا از ظاهر و طرز صحبت دخترک می شد پی به هیجانش برد.

- موبایلت … شماره موبایلت رو بده، البته اگه ممکنه .

پسر جوان لحظه ای فکر کرد و سپس گوشی همراه خود را از روی داشبورد- پشت

فرمان برداشت . آن را به سمت دایانا دراز کرد.

- بگیر ، زنگ بزن گوشی خودت که هم شماره تو روی موبایلم ثبت بشه و هم

شماره من روی موبایل تو بیفته . فقط صبر کن روشنش کنم … اونقدر اعصابم خورد

بود که گوشی رو خاموش کردم .

دایانا ، به محض دیدن گوشی گران قیمت سهیل به وجد آمد . اما سریع شوق خود

را کتمان کرد و فقط به گفتن”کوشی خوبی داری ها” قناعت کرد .

- قابلت رو نداره . اتفاقا باید عوضش کنم ، خیلی یوغره.

 

- خوب ، ممنون . فقط بگو کی می تونیم همدیگه رو دوباره ببینیم .

- ببینم چی میشه . اگه فردا برم بروکسل که هیچ، اما اگه تهران بودم یه کاریش

می کنم . اصلا بهم زنگ بزن .

- باشه … پس من می رم .فعلا خداحافظ .

- خوشحال شدم،…خداحافظ . … زنگ یادت نره .

دختر جوان ، درحالی که احساس مسرت می کرد ، با گامهایی لرزان (از شوق) از

خودرو خارج شد . هر چند قدمی که بر می داشت ،سرش را برمی گرداند و مزدا را

نگاه می کرد و دستی برای سهیل تکان می داد . پس از دور شدن دایانا ، سهیل از

داخل خودرو پیاده شد و طوری که دایانا متوجه نمی شد، او را تعقیب کرد . حوالی

همان میدان بود که دایانا روی صندلی های یک ایستگاه اتوبوس نشست . سهیل

،دایانا دستش را به ساق شلوار خود انداخت و تایی که از داخل داده بود را باز کرد .

شلواردیگر کوتاه نبود . از داخل کیفی که بر روی دوشش بود مقنعه ای بیرون آورد و

در لحظه ای کوتاه آنرا سر کرد و از زیر مقنعه ، تکه پارچه ای که بر سرش بود ، بیرون

کشید . از داخل همان کیف ، آینه کوچکی خارج کرد و با یک دستمال کوچک ، از

آرایش غلیظی که روی صورتش بود کاست . موهای خرمایی رنگش را که روی

صورتش سرازیر شده بود ، داخل مقنعه کرد و با آمدن اولین اتوبوس ، از محل خارج

شد . سهیل در طول دیدن این صحنه ها ، همچنان لبخند بر لب داشت . با رفتن

دایانا، سهیل به سمت مزدا حرکت کرد . به خودرو که نزدیک می شد زنگ موبایلی

که همراهش بود ، به صدا در آمد. سهیل بلافاصله گوشه ای لابلای جمعیت در حال

گذر ، خود را پنهان کرده بود و دایانا را نظاره می کرد . پاسخ داد:

- بله؟

 

صدای خواهش های پسر جوانی از آنسوی گوشی آمد .

- سلام ، آقا هر چی می خوایی از تو ماشین بردار ، فقط ماشین رو سالم بهم

تحویل بده . تو رو خدا ، بگو کجاست بیام ببرم …

- خوب بابا ، چه خبرته . تا تو باشی و در ماشینت رو برای آب هویج گرفتن باز نزاری

… ببینم به پلیس هم زنگ زدی ؟

- نه ، به جون شما نه ، فقط تو رو خدا ماشین رو بده .

- جون من قسم نخور ، من که می دونم زنگ زده ای …ولی عیبی نداره ، آدرس می

دم بیا … فقط یه چیزی ، این یارویی که سی دیش توی ماشینت بود کی بود؟

- کی ؟ اون خارجیه ؟ … استینگ بود ، استینگ .

- هه هه … یه چیز دیگه هم می پرسم و بعدش آدرس رو می دم ؛ ونیز توی اسپانیاست ؟

- ونیز؟ نه بابا، ونیز که توی ایتالیاست … آقا داری مسخره ام می کنی ، آدرس رو

بده دیگه …

- نه ، داشتم جدول حل می کردم . مزدای قرمزت ، ضلع جنوبی صادقیه پارک شده .

گوشیت رو می زارم توی ماشین ، ماشین رو هم می بندم و سوییچ رو می اندازم

توی سطل آشغالی که کنار ماشینته .

راستی یه دایانا خانوم هم بهت زنگ می زنه ، یه دختر خوشگل،… برو حالش رو ببر

، برات مخ هم زدم ،… خداحافظ.....

.

.

.

امید وارم خوشتون بیاد...

عاشقانه ها عاشقانه ها عاشقانه ها 

Top Blog
مسابقه وبلاگ برتر ماه

 
چهار شنبه 4 ارديبهشت 1392برچسب:خنده دار,جک,جک جدید,جک ترکی,جک غضنفری,جک قضنفری,جک لری ,, :: 13:46 :: نويسنده : HAMID


ﺁﻗﺎ ﺗﻮ ﺍﺗﻮﺑﻮﺱ ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﺍﻭﻣﺪ ﺑﺎﻻ ﻗﯿﺎﻓﺶ ﺧﯿﻠﯽ ﺷﺒﯿﻪ ﺳﻠﻦ ﺩﯾﻮﻥ ﺑﻮﺩ ، ﺑﻌﺪ ﻣﻦ ﺍﻭﻟﺶ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﮐﺸﯿﺪﻡ

ﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﯽ ﺍﺩﺑﯿﻪ ﮐﻪ ﺑﻬﺶ ﺑﮕﻢ ، ﺍﻣﺎ ﺧﻼﺻﻪ ﻧﺘﻮﻧﺴﺘﻢ ﺟﻠﻮﯼ ﺧﻮﺩﻣﻮ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﺑﯽ ﻫﻮﺍ ﮔﻔﺘﻢ:

ﺧﺎﻧﻢ ﺷﻤﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﺷﺒﯿﻪ ﺳﻠﻦ ﺩﯾﻮﻥ ﻫﺴﺘﯽ...

ﯾﻬﻮ ﯾﻪ ﻣﺮﺩﻩ ﮐﻪ ﮐﻨﺎﺭﻡ ﺑﻮﺩ ﻫﻢ ﮔﻔﺖ: ﺭﺍﺳﺖ ﻣﯿﮕﻪ ﺧﺎﻧﻢ ، ﻣﻨﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﮕﻢ...

ﺑﻌﺪ ﯾﻪ ﻧﻔﺮ ﺩﯾﮕﻪ ﻫﻢ ﺣﺮﻑ ﻣﻨﻮ ﺗﺎﺋﯿﺪ ﮐﺮﺩ ، ﺑﻌﺪ ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﻪ ،ﺑﻌﺪ ﻫﻤﯿﻨﻄﻮﺭﯼ ﺩﯾﮕﻪ ﮐﻞ ﺍﺗﻮﺑﻮﺱ ﺣﺮﻑ

ﻣﻨﻮ ﺗﺎﺋﯿﺪ ﮐﺮﺩﻥ ،ﺩﺧﺘﺮﻩ ﻫﻢ ﻟﭙﺎﺵ ﺍﺯ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﺳﺮﺥ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ.

ﻣﻦ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ:

ﺧﺎﻧﻢ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﯾﻪ ﺩﻫﻦ ﻭﺍﺳﻤﻮﻥ ﺑﺨﻮﻥ... ﻫﻤﻮﻥ ﻣﺮﺩﻩ ﮐﻪ ﮐﻨﺎﺭﻡ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺖ:

ﺭﺍﺳﺖ ﻣﯿﮕﻪ ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻨﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﻫﻤﯿﻨﻮ ﺑﮕﻢ...ﺑﻌﺪ ﯾﻪ ﻧﻔﺮ ﺩﯾﮕﻪ ﻫﻢ ﺣﺮﻑ ﻣﻨﻮ ﺗﺎﺋﯿﺪ ﮐﺮﺩ، ﺑﻌﺪ ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﻪ،

ﺑﻌﺪ ﻫﻤﯿﻨﻄﻮﺭﯼ ﺩﯾﮕﻪ ﮐﻞ ﺍﺗﻮﺑﻮﺱ ﺣﺮﻑ ﻣﻨﻮ ﺗﺎﺋﯿﺪ ﮐﺮﺩﻥ ،ﺩﺧﺘﺮﻩ ﺑﺎ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻗﺒﻮﻝ ﮐﺮﺩ ﻭ

ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺧﻮﻧﺪﻥ:

Everynight in my dreams , I see you I feeeeeeeeeeeel you...

ﮐﻪ ﯾﻬﻮ ﺍﺗﻮﺑﻮﺱ ﺑﺎ ﯾﻪ ﮐﻮﻩ ﯾﺨﯽ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻏﺮﻕ ﺷﺪیم|: .

عاشقانه ها عاشقانه ها عاشقانه ها 

Top Blog
مسابقه وبلاگ برتر ماه

 
چهار شنبه 4 ارديبهشت 1392برچسب:داستان,کیک تولد,کیک,ماجرا,خنده دار, :: 13:44 :: نويسنده : HAMID

 ماجرای کیک تولد
مردی برای تولد همسرش به شیرینی فروشی محل تلفن زد تا کیک او را سفارش دهد...
فروشنده پرسید که چه پیغام تبریکی روی کیک بنویسد ؟
مرد فکری کرد و گفت بنویسید : با اینکه داری پیرتر میشوی ولی هر روز بهتر میشوی
فروشنده پرسید چه جوری این پیغام را بنویسد ؟!
مرد گفت : خب، "با اینکه داری پیرتر میشوی" در بالا و "ولی هر روز بهتر میشوی" در پایین!
مهمانی شروع شد، پاسی از شب گذشته بود که کیک ارسال شد...
در جعبه کیک که باز شد مهمانها شوکه شدند ، چون روی کیک نوشته شده بود :
"با اینکه داری پیرتر میشوی در بالا ، ولی هر روز بهتر میشوی درپایین " !!!


عاشقانه ها عاشقانه ها عاشقانه ها 

Top Blog
مسابقه وبلاگ برتر ماه

 
چهار شنبه 4 ارديبهشت 1392برچسب:خنده دار,جک,جک جدید,جک ترکی,جک غضنفری,جک قضنفری,جک لری ,, :: 13:42 :: نويسنده : HAMID

چرا نباید به یک رستوران 5 ستاره رفت ؟

گارسون : چه میل دارید؟ آب میوه؟ سودا؟ شکلات؟ مایلو (شیر شکلات)؟ یا قهوه؟

مشتری : لطفا یک چای !

گارسون : چای سیلان؟ چای گیاهی؟ چای بوش؟ چای بوش و عسل؟ چای سرد یا چای سبز؟

مشتری: سیلان لطفا

گارسون: چه جور میل دارید؟ با شیر یا بدون شیر؟

مشتری: با شیر لطفا

گارسون: شیر؟ پودر شیر یا شیر غلیظ شده؟

مشتری: شیر غلیظ شده لطفا

گارسون: شیر بز، شیر شتر یا شیر گاو؟

مشتری: لطفا شیر گاو.

گارسون: شیر گاوهای مناطق قطبی یا شیر گاوهای آفریقایی؟

مشتری: فکر کنم چای بدون شیر بخورم بهتره

گارسون: با شیرین کننده میل دارید یا با شکر یا با عسل؟

مشتری: با شکر

گارسون: شکر چغندر قند یا شکر نیشکر؟

مشتری: با شکر نیشکر لطفا

گارسون: شکر سفید، قهوه ای یا زرد؟

مشتری: لطفا چای را فراموش کنید فقط یک لیوان آب به من بدهید

گارسون: آب معدنی یا آب بدون گاز؟

مشتری: آب معدنی

گارسون: طعم دار یا بدون طعم؟

مشتری: ای بمیـــــــــــری الهــــــــی!!

ترجیح میدم از تشنگی بمیرم فقط به شرط اینکه تو خفه شی و گورتو گم کنی

عاشقانه ها عاشقانه ها عاشقانه ها 

Top Blog
مسابقه وبلاگ برتر ماه

 

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد